سربازان جان برکف صاحب الزمان(عج)

راه ولایت همان راه علی ست...در این زمان رهبر فقط سیدعلی ست

سربازان جان برکف صاحب الزمان(عج)

راه ولایت همان راه علی ست...در این زمان رهبر فقط سیدعلی ست

امروز چی کار کردم؟؟

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ب.ظ
بسمه تعالی

سلام علیــــکم



قصد از مزاحمت اینکه میخواستم امروز خودم رو برای شما ارزیابی کنم...!

ببینم چه کار کردم و چه کار نکردم؟!



امروز

22 مرداد 1396     یکشنبه

امروز روز زیارتی امیرالمومنین(ع) و حضرت فاطمه(س) هست...

قبل از حرفامون یه سلامی خدمت این دو معصوم بزرگوار داشته باشیم....

السلام علیک یا امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) و السلام علیک یا فاطمه الزهرا سیدتا نساء العالمین(سلام الله علیها)



خب!


 طبق معمول فکر کنم دور و بر ساعت 4 و نیم صبح بود که صدای اذان صبح رو شنیدم...
شیطون نامرد گولم زد...! اما بخیر گذشت...

با خودم گفتم یکم صبر میکنم تا اذان تموم بشه... بعد بلند میشم میرم وضو میگرم...

همینجوری چرتم رفت... بلند شدم

فکر کردم که فقط یه پنج ده دقیقه خوابیدم... اما گوشی رو که نگاه کردم  44 دقیقه تا طلوع آفتاب مونده بود...!!

یعنی یک ساعت و خورده ای خواب بودم خیر سرم....!

لطف خدا بود که بیدار شدم وگرنه دیگه از خودم اعصابم خورد میشد... یعنی حسی تو روز بهم دست میده که وااای حالم از خودم بهم میخوره ... نمیدونم چرا

سعی میکنم با کارهام از خدا عذرخواهی کنم ... یه جوری بگم غلط کردم...

...........

بعد از نماز یه آیه الکرسی خوندم و یه تعقیبات حضرت فاطمه الزهرا (س) گفتم... بعد از تعقیبات نماز صبح هم شروع کردم به خوندن دعای عهد... جاتون خالی!!

بعد از اون طبق عادتم رفتم کتاب بخونم...
از دیروز شروع کردم به خوندن کتاب خاک های نرم کوشک پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش...

تازه دیروز از یکی از فامیلامون گرفتمش...!



بالاخره طلوع شد!!  منم که خسته رفتم کمی بخوابم...

جاتون خالی... خواب سر صبح چه کیفی داره...!!



.............


صبح  ساعت ده با سر و صدای خواهرم و داداشم از خواب بیدار شدم

بعد از صبحانه که کمی کف شکر (از خوراک های بسیار مفید و طبیعی استان مازندران که از نی شکر میگیرند و بسیار خوشمزه است)  بود... رفتم یه سری به فضای مجازی بزنم ببینم چه خبره...

به کانالم تلگرامی ام که توش ادمینم سر زدم سر زدم...(@shahid1200)

پیام هام رو هم خوندم و با چند نفر کل کل کردم و کمی چت کردم...

داستان دیشب کانال دلنوشته های یک طلبه آقای حدادپور رو هم نخوندم !:
 چون قرار فصل دوم داستان جدیدش از دوشنبه شب شروع بشه...!!

اذان ظهر که شد رفتم حسینیه...!

چون دور و برمون مسجد پسجدی پیدا نمیشه و همونجا نمازها  رو اقامه میکنیم...

از گفتن بقییه کارها هم معذورم
جز ناهار که پلو با سیبزمینی و سویا ارگانیک داشتیم....


بعدش هم اومدم اینجا و درخدمتتونم...!!!






  • محمد صالح قنبریان

نظرات (۱)

موفق باشید...
پاسخ:
همچنین
ممنون از نظرتون...
اسعدکم الله
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.